رشحات...

سلمانها درحالی که کافر بودند حرکتشان آنان را به رسول منتهی کرد!و زبیرها درحالی که با رسول بودند، رکودشان آنها را به کفر پیوند زد. (ع ص)

رشحات...

سلمانها درحالی که کافر بودند حرکتشان آنان را به رسول منتهی کرد!و زبیرها درحالی که با رسول بودند، رکودشان آنها را به کفر پیوند زد. (ع ص)

انسانی که "درونش" خالی باشد از خداوند
خواسته یا ناخواسته متوجه "بیرون" خواهد شد
وقتی متوجه بیرون شد، محو در "تکثر" خواهد شد
وقتی محو تکثر شد، مست "شهوات" خواهد شد
وقتی مست شهوات شد، از "راه" گم خواهد شد
وقتی از راه گم شد؛
تشخیص "حق و باطل" برایش دشوار خواهد شد

الهی! خالی از نورم مکن، دورم نکن...

.....................

دست بر نقصم زد و سالم شدم
بر در میخانه اش خادم شدم
گفت ساقی: خالص یک رنگ نه ای!
زین سخن لرزیدم و نادم شدم...

...........

قدم بر دیدگان حقیر بذارید در بخش حلقه معرفت مجازی!
.........

اینستاگرام: laahoot313@
سید محمود موسوی ( نادم )

پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهای تنهای تنها» ثبت شده است

مولای یا مولای!

یا صاحب من لا صاحب له!

گم کرده تو را...

زمین خورده ام بی تو...

کوله بارم سنگین
اما سیاه...

نگذار ازین غرق تر شوم
من جز تو کسی را ندارم...
یا رجاءالمذنبین!
یا اله العاصین!

ای که از من بیشتر می خوانی ام...
کثیفم! زمینی ام! دورم!
بیمارم...
سینه ام خس خس میکند...
نفسم تنگ است...

یا طبیب من لا طبیب له!
دارم از دست می روم...

باز میهمانی به پا کرده ای ؟!


یابن الحسن!

یوسف ای گمشده در بی سر و سامانی ها !

یابن یاسین و الذاریات...

یابن طاها و المحکمات...

ای امام عشق!

تاجِ سرِ بالا نشین!

کاش که همسایه ی ما میشدی...


حال تو را خوب میدانم

تنهای تنهای تنها...


اما

حال دل من؟!

حال دلم نپرس، که دل نیست، خوب می دانی...

سرمایه رفته ز کف، در فصول ویرانی...

بیچاره می شوم، اگر ای جان، نبینی ام...

چون مرده ای به قفس، از خطا و عصیانی...

تکرارها چه سخت است، می کشد مرا آخر...

وقتی مرا نه صدا می زنی، نه می خوانی...

نادم نفس نکشد، بهتر است ازین حالت...

وقتی که عاشق خود را، غریبه می دانی...


نمی خواهم تو را قسم بدهم...

اما...

جانِ جانِ جانِ هر که دوست می داری اش

ای امام عشق!

بیا و با نظری بُشر حافی ام 1 بنما...

بیا و در به درم کن امام خوبی ها...


عکس از: mehraban63 پرشین بلاگ

آقاجان!

بشکن بوفه ی کنار خانه ی دلم را !!!

بشکن ظرفهای چینی و بلور وهمم را !!!

بگیر کفشهای دوان دوان به سمت هوا و هوس هایم را...


1 _ بشر حافى یکى از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشى و فسق و فجور اشتغال داشت . خانه اش مرکز عیش و نوش و رقص و غنا و فساد بود که صداى آن از بیرون شنیده مى شد. روزى از روزها که در خانه اش محفل و مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه ، درب منزل آمد تا آن را خالى کند که در این هنگام حضرت موسى ابن جعفر(ع ) از درب آن خانه عبور کرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسید. از کنیز پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز جواب داد: البته که آزاد و آقا است . امام (ع ) فرمود: راست گفتى ؛ زیرا اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسید و این چنین در معصیت گستاخ نمى شد. کنیز به داخل منزل برگشت.

بشر که بر سفره شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدى ؟ کنیز داستان سؤ ال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. بشر پرسید: آن مرد در نهایت چه گفت ؟ کنیز جواب داد: آخرین سخن آن مرد این بود: راست گفتى ، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مى دانست ) از مولاى خود مى ترسید و در معصیت این چنین گستاخ نبود.
سخن کوتاه حضرت موسى بن جعفر(ع ) همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقه آتشى قلبش را نورانى و دگرگون ساخت . سفره شراب را ترک کرد و با پاى برهنه بیرون دوید تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش ‍ را به موسى بن جعفر(ع ) رسانید و عرض کرد: آقاى من ! از خدا و از شما معذرت مى خواهم . آرى من بنده خدا بوده و هستم ، لیکن بندگى خودم را فراموش کرده بودم . بدین جهت ، چنین گستاخانه معصیت مى کردم . ولى اکنون به بندگى خود پى بردم و از اعمال گذشته ام توبه مى کنم . آیا توبه ام قبول است ؟ حضرت فرمود: آرى خدا توبه ات را قبول مى کند. از گناهان خود خارج شو و معصیت رابراى همیشه ترک کن.

آرى بشر حافى توبه کرد و در سلک عابدان و زاهدان و اولیاى خدا در آمد و به شکرانه این نعمت ، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مى رفت.


+ ماه میهمانی خدای کریم هم آمد... فرصتی برای توبه...

++ برای ماه مبارک رفتم آرایشگاه، به سر و صورتم صفا دادم... دعا کنید به دل و سیرتم هم صفا بدهم...

+++ علما میگن ظهور خیلی خیلی خیلی نزدیکه... یا رب الحسین! بحق الحسین! اشف صدر الحسین! بظهور الحجة

التماس دعا

  • سید محمود موسوی