شهادت...
پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۰ ب.ظ
الهی!
آن جام طرب شکار بر دستم نِه
و آن ساغر چون نگار بر دستم نِه
آن مِی که چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم... بیار بر دستم نِه
اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیل المهدی عجل الله تعالی فرجه...
+ تنها چیزی که شب عملیات بهش فکر می کردند این بود که : فردا نوبتشان می شود ؟ یا نه؟
++ ما هم در عملیاتیم...!
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند
علی اکبر لطیفیان